انتخاب

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

روایت اول - اِما ساعت هفت و نیم بود.تو آینه به موهای تازه کوتاه شده ی خودم نگاه کردم،چرا زودتر این کارو نکردم؟حالا خیلی راحت ترم.شیشه شیر رو بیرون آوردم و درحالی که لیوان رو تا نیمه پر میکردم قفل گوشیمو باز کردم،دیگه چه نیازی به قفل داره؟!بهتره که خودمو از شر این قفل هم خلاص کنم.رفتم به سمت کاناپه..نه..شاید دیگه هیچ وقت دلم نخواد رو اون کاناپه بشینم..رو صندلی چوبی کنار گلدون قهوه ایه نشستم.میشد تا ده دقیقه وقتم رو با شیر و موبایلم بگذرونم.رفتم سراغ ایمیل هام،بر خلاف همیشه که ایمیل های تبلیغاتی رو تیک دار کرده و دیلیت میکردم،تصمیم گرفتم چند تاییشون رو بخونم. "مرگ دلخواهِ شما" چی؟این چه تایتل عجیب غریبیه!بین یه عالمه لینک تبلیغاتی که تو یه ایمیل بود خیلی به چشم نمیومد.سعی کردم روش کلیک کنم که با صدای تلفن از افکاری که با خوندن اون لینک غرقشون شده بودم پریدم بیرون.مِگان بود. -"پس کجایی تو؟" +"مگه ساعت چنده؟" -"تازه میپرسی ساعت چنده؟تو الان باید اینجا باشی دختر!قبلا خوش قول تر بودی!" به ساعت نگاه کردم.هشت بود!حواسم به کل پرت ایمیلای تبلیغاتی شده بود.زود لباس پوشیدم و تو راه فقط به این فکر کردم که چطوری غر غرای مگان رو تحمل کنم.ساعت هشت و هیفده دقیقه رسیدم دم کافه.هوا از اونی که فکر میکردم سرد تر بود.از پشت شیشه دودی کافه به زحمت مگان رو دیدم که با احتمالا صاحب کار جدیدم خوش انتخاب...ادامه مطلب
ما را در سایت انتخاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onhallucination بازدید : 140 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 4:10